رادین جونمرادین جونم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

قشنگ ترین بهانه زندگیم

علاقه مندیهای پسرگلم

کدامـــین هـــدیه را به قـــــلب مهربانت تقـــدیم کــنم که خود گنجینه ی زیبایی های عالمی؟   ای شیرینی لطیف ترین سرود طبیعت،  چگونه خدا را برای چنین بخشش رنگینی شکر گویم؟   عزیزم 14 ماهه شدی و من سر از پا نمیشناسم. دیگه بزرگ شدی مرد شدی آقا شدی!!! الان انگار همه چی رو متوجه میشی، خدای من باورم نمیشه، دیگه حتی یه لحظه از زندگیم هم بدون تو بی معنیه ..... پسر عزیزم  کلمات جدید زیادی را تا حالا یاد گرفتی . و همه ي حرفهای ما رو متوجه میشی. خدا را شکر .... وقتی میگیم الو گوشی رو میذاری در گوشت بیشتر وقتهام  تلفنو برمیداری و چند تا دکمه میزنی و شروع میکنی به حرف ...
28 آبان 1393

شیرین کاریهای آقا رادین در 13 ماهگی

عاشقانه هایم تمامی ندارد ! وقتی تو بهترین اتفاق زندگی ام هستی   ای خدای من چقد این گل پسر من شیطون و شیرین شده . رسماً وروجکی شدی که یک لحظه آروم و قرار نداره . رادین عزیزم مرتب در حال ایستادن هستی و کل خونه رو هم مثل برق با چهار دست و پا میری و و هر چیزی مثل مبل، میز، دیوار رو میگیری و بلند میشی و با کمک اونها راه میری . اینجام که داری ازمبل و میز بالا می ری. اینو هم بگم که گاهی در حین عملیات بالارفتن موجب سقوط صندلی ها هم می شی. راستی خیلی برات لذت بخش تره اگه مامان نازیلا دم دست باشه. با شادی و وخوشحالی تند تند میای به سمتم و مثل یک صخره نورد ...
25 آبان 1393

عکس های آتلیه یک سالگی نازپسرم

درسپیده دم عشــــق کسی متولدشــد که صـــدایش آرام تراز نســـیم نگاهــــش زیبــاتراز خــــورشید دلش پاکتر از آسمان وقلبش زلال ترازآب وآن توبودی پســر عزیزم رادین بهانه ی قشنگم برای زندگــی ♥♥♥   عزیز دلم عکسهای قشنگ آتلیه یک سالگیت که  یک روز قبل از تولدت انداختیم برات به یادگار میذارم. ناز پسرم   نفسم  قلبم سالروز شکوفا شدن گل وجودت مبارک باشه.   امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده...
20 آبان 1393

تولدت مبارک

رادینم تولــد تو ٬ تــولد هــمه خــوبیهاست تولـد تو ٬ شروع یه دنیا مهربانیست تولد احساس ٬ تولد دوست داشتن تولــد خــوشبختی هـا ٬ تولــد امید تــولد آرامـش ٬ تــولد یک فــرشته تولد زندگیست   امروز ( 7 شهریور 93 ) روز توست . رادینم امروز عجب روزی ست.  سالروز آغــاز تو؛ آغاز بودنت، آغاز آمدنت. عجب روزی ست امروز پسرم . پُر از شوقم برای امروزت . برای تولدت، برای یکساله شدنت .   برای مــادر شدنم . عزیزم امروز اولین روزی ست که تو آن را، دو بار تجربه کردی، دو بار بودی . تا الان همه ی روزهایت بکــــر بود و نو . این ...
17 آبان 1393

آقا رادین برای اولین بار آرایشگاه میرود

جواهر بی همتای زندگی من من چيزي نمي بينم آينده پنهان است   ولي آسوده ام ، چون تو را دارم و تو همه چیز منی عزیزکم چیزی نمونده به یکسالگیت. من سر از پا نمیشناسم که پسرعزیزم بزرگ شده. تصمیم گرفتم برای اولین بار ببرمت آرایشگاه و موهاتو کوتاه کنم . شما هم مثل شاهزاده ها رفتی آرایشگاه با اسکورت تمام پدر جون مادر جون خاله نسیم خاله نیلوفر بابایی و مامان نازیلا . بله همگی با هم شما رو بردیم آرایشگاه شیرینی هم خریدیم و خاله نسیم و خاله نیلوفر کلی ازت فیلم و عکس گرفتن . و اما شما آقا رادین ، گل پسر بودی و اصلا" آقای آرایشگر رو اذیت نکردی تو بغل بابایی نشستی یه ذره هم گریه نکردی فقط این ور اون ور نگاه می کرد...
14 آبان 1393

دومین مسافرت آقا رادین

رادین من! شاهزاده من !   انگار همین دیروز بود که من صدف تو بودم و تو مروارید من! انگار همین دیروز بود که مرواریدم را به دریای پر تلاطم این دنیا سپردم تا جایی بیرون از من زندگی کند. بیرون از من نفس بکشد و بیرون از من ببالد. فقط خدا می داند که من چقدر سخت و چقدر شیرین آن روزها را گذراندم .   بعد عید فطر تطیلات تابستونی شرکت مامان نازیلا بود، بابایی هم مخرصی گرفت تا دسته جمعی با مادر جون و پدر جون و خاله ها  بریم شمال. شما گلم هم دومین سفر زندگیتو باز هم رفتی شمال ، اما این بار ساحل زیبای مازندران. بابایی تو تنکابن ویلا گرفت ما هم نزدیکای ظهر از زنجان در اومدیم و عصر رسیدیم تنکابن. مادر جون مثل سری قبل توی ...
10 آبان 1393

یک روز شیرین

زندگي دفتري از خاطره است چشم تا باز كنيم عمرمان مي گذرد ، ما همه همسفريم آنچه باقیست فقط خوبى هاست…   رادین من! شاهزاده من! دیگه شدی یه پسر ناز شیطون بلا ، شلوغ میکنی در حد تیم ملی. پسر عزیزم مخوام از روزای قشنگ 10 ماهگیت برات بنویسم .  آقا رادین از اونجاییکه مامان نازیلا و بابایی هر دو کارمند هستن و صبح زود میرن سر کار، شما گلم  هم به زود بیدار شدن عادت کردی و اکثر صبح ها همزمان با ما بیدار می شی و این طوری صبح مامان نازیلا، با خنده های شیرینت آغاز می شه،  البته ناگفته نمونه که بعضی وقتام توخوابی، این جور وقتها پتو پیچ شده تحویل مادر جون فرشته مهربون می شی. اینجوری روز...
3 آبان 1393
1